L 0 \/ e E e E e

من و تنهایی و غم ولی بدونه یاد تو

L 0 \/ e E e E e

من و تنهایی و غم ولی بدونه یاد تو

ولنتاین

 

« تاریخچه کامل و دقیق ولنتاین در دست نیست و آنچه از پیشینه این روز می دانیم با افسانه درآمیخته است. امروزه کلیساى کاتولیک به این نتیجه رسیده است که حداقل سه قدیس وجود داشته اند که همگى به شهادت رسیده اند. به همین دلیل چندین افسانه سعى در بازگوئى تاریخچه این آئین دارند اما آنچه که از همه قابل باورتر و نزدیکتر به عقل می آید این است که گفته مى‍شود ولنتاین کشیشى بوده که در قرن سوم میلادى در رم زندگى می کرده است. زمانى که امپراتور کلودیوس دوم به این نتیجه رسید که مردان مجرد نسبت به آنانى که همسر و فرزند دارند سربازان جنگجوتر و بهترى هستند، وى ازدواج را براى مردان مجرد و جوانى که در ارتش خدمت می کردند ممنوع کرد. پدر‍ ولنتاین بخاطر غیر عادلانه بودن فرمان امپراتوربا برگزارى مخفیانه مراسم ازدواج به مخالفت با کلودیوس پرداخت.
وقتى راز ولنتاین آشکار شد امپراتور امر به اعدام او داد. با توجه به آنچه که در افسانه آمده کشیش ولنتاین اولین کارت تبریک «ولنتاین» را زمانیکه در زندان بود، فرستاده است. او عاشق یک دختر جوان شده بود،دختری که احتمالا فرزند زندانبان بود، همان کسى که در طى دوران زندان به دیدار او مى رفته ‍است.
گقته می شود ولنتاین براى او نامه‍ایى نوشته و در انتها امضاء کرده : «از طرف ولنتاین تو». اصطلاحی که تا به امروز مورد استفاده قرار گرفته و به وفور بر روى کارتهاى ولنتاین مشاهده می شود. »

این روزها تب ولنتاین همه جای دنیا رو فرا گرفته و شاید خوندن سنتهای کشورهای دیگر هم خالی از لطف نباشه... در اتریش نمونه های سنتی زیادی وجود داره که ممکنه مربوط باشه به سنت روز ولنتاین مثلا یک سنت اینه که به معشوقه یک دسته گل هدیه میکنند. بارزترین هدیه ولنتایین از یک باشتک ساتن معطر ساخته شده که به حالت خاصی با قلب طراحی شده و با پشته های رنگین و همچنین نمادی از پرنده های کوچک و یا پرنده های بهشتی تزیین شده . همه اینها در جعبه مخصوصی قرار داده شده تا ماندگار و شیک و گرانقیمت جلوه کنه . « در انگلیس نمونه هایی پیدا میشود از قلبهایی که بر روی آنها روز ولنتاین تبریک گفته شده در این کشور در هر بخشی با سنتهای خاص آن منطقه این روز جشن گرفته میشود با نزدیک شدن این روز تمام مجله ها قطعه های ادبی و شعر برای روز ولنتاین چاپ می کنند . کارتهای ولنتاین زیادی هم هست که بطور زیبا و خاصی طراحی شده که هر کدام شکل خاصی برای خودشان دارند. کارتهایی هم هستند که از اطراف میرسند و با کاغذهایی با کیفیت پایین که حتی مناسب بسته بندی هم نیستند ساخته شده اند و با روبانهای کاغذی و صدف دریایی و حتی خزه دریایی و گلهای خشک و یا مصنوعی که همه آنها با یک نخ بهم وصل میشوند وبه حالت یک تصویر سه بعدی در می آیند تزیین شده اند . همین طور کارتهای ولنتاین دانمارکی که به کارتهای عاشقانه معروفند و همه گیر شده اند . در گذشته مکانهایی در فرانسه وجود داشت که جوانان مجرد و سن وسال دار به آنجا میرفتند تا یکدیگر را ببینند و همدیگر را از میان پنجره ها صدا میزدند ( کسی را که انتخاب کرده بودند ) ولی اگر مرد جوان از ولنتاینش خوشش نمی امد احتمالا ترکش میکرد و در نتیجه آن یک آتش بازی راه می افتاد که خانمهای جوان عکسهای مردان جوان را میسوزاندند و ممکن بود حتی گریه سردهند . گاهی هم این مساله به شرافت فرد ربط داشت . به عنوان مثال یک مرد لاابالی امکان داشت با یک خانم آراسته جور شود، آن هم فقط برای سرگرمی ! »

" align="left" hspace="10" vspace="2"> جمعه ، بیست و پنج بهمن ، روز خوبی بود برای کسانی که ایده های جالبی دارند و همینطور برای فروشنده های با ذوق و سلیقه که تونستند اجناس تاپ خودشون رو با قیمت هایی که گاه اعجاب آور به نظر میرسید بفروشند در این بین بوتیکهای لباس، عطر فروش ها و نقره فروش ها و حتی کتاب فروش ها تونستند پول خوبی به جیب بزنند شاید در این چند روز به اندازه سه ماه فروششون بیشتر شده بود. چهارده فوریه روز ولنتاین روزی که به روز عشاق بیشتر معروف شده و کلمه دوستت دارم آسانتر روی لبها میاد. ولنتاین هیچ نزدیکی با فرهنگ و تاریخ و تمدن ما نداره ولی روز عشق جهانی تاریخ و تمدن را نمیشناسه. این روز بهانه خیلی خوبیه برای خیلی از کارها. این جشن بدون هدیه هیچ لطفی نداره... هر چند ریشه ولنتاین در ایتالیاست ولی هر چه هست ولنتاین یک بهانه است ، بهانه ای برای نمایش جمله دوستت دارم .


" align="right" hspace="10" vspace="2"> در ایران ولنتاین قدمتش شاید به پنج یا شیش سال هم نرسه. شاید حتی خیلی از جوانها حتی این روز رو نشناسن چندان هم عجیب نیست چون ولنتاین در رسانه های ایران جایی برای شناسانده شدن نداره و این باعث بوجود اومدن نگاههای مختلف شده. شاید خیلی از ما حتی ندونیم معمولترین هدیه این روز عروسک و شکلاته. چیزهایی که جای خودشون رو به لباس و عطر و .... دادند که البته رسمی ترند اگر در این چند روز سری به خیابان میرزای شیرازی تهران یا خیابان ویلا که مرکز فروش عروسک هستند زده باشید حتما متوجه این موضوع شدید اگر کسی این روز را نشناسه حتما از دیدن این همه دختر و پسر بزرگ در فروشگاههای عروسک فروشی تعجب میکنه فروشگاههایی که تمام تلاش خودشون رو برای جلب توجه مشتری میکنند و تلاششون هم نتیجه میده در ابتدا انتخاب از بین این همه فروشگاه و عروسک به نظر آسون میرسه. وقتی وارد هر کدام از این فروشگاهها میشی با دیدن این همه عروسک و وسایل رنگین ذوق زده میشی ولی اگر قصد خرید داشته باشی کارها یک کم مشکل میشه و بدتر اینکه قیمتهای عجیب و غریب باعث میشه مشتری ها با حسرت بیشتری به عروسکها خیره شوند در این بین پسرها راحتر خرید میکنند هر کدام که وارد فروشگاه میشوند خیلی سریع یکی از عروسکهای گرون قیمت رو انتخاب میکنند و میخرند ولی دخترها که در این جور مواقع حساسیت بیشتری نشان میدهند و تعدادشان هم خیلی بیشتر از پسرهاست بعد از چند بار نگاه کردن به کل عروسکها و پرسیدن قیمت تازه به این نتیجه میرسند که چیزی نپسندیدند دختر خانمی که مثل اینکه خیلی وقته در فروشگاهه و مرتب به دو تا خرسی که در دستشه نگاه میکنه و در آخر به فروشنده میگه یک کم انصاف داشته باشید فکر ما رو هم بکنید و با حسرت به پسری که فروشنده تو باکس بزرگی براش یک شکلات مرسی بزرگ و یک خرس بزرگتر و کلی لوازم تزیینی گذاشته نگاه میکنه پسره هم لبخندی تحویلش میده ! دو تا دختر کوچیک که از لباسهاشون معلومه دوران راهنمایی هستند هم کل میزی رو که روش پر از وسایل کوچولوست رو زیر و رو کردند وقتی برای خرید با هم به توافق نمیرسند از من میخوان که نظر بدم وقتی بهشون نگاه میکنم یاد خودم تو این سن میافتم و از این خنده ام میگیره که هیچی حالیم نبود ! یک آبنات خیلی بزرگ وسط مغازه است که باعث میشه خیلی ها بهش بخندند چند تا خانم که تا حالا قیمت همه وسابل مغازه رو پرسیدند و هر بار فقط گفتند « چه خبره اینقدر گرون! » از فروشنده میپرسند این آبنبات به این بزرگی و گرونی که رو که کسی نمیخره برای چی میارید ؟ فروشنده هم در جواب میگه « خیلی از دختر خانمها و آقا پسرها میخرند! خیلی چیزهای از این عجیبتر میخرند » دوست من کنار گوشم میگه مثل اینکه رو کم کنیه هر کدوم میخوان برای اون یکی گرونتر بخرن. در فروشگاه باز میشه یک بچه تپل وارد میشه و تمام سرها به طرف اون برمیگرده! همراه مامان بزرگش اومده تا به قول مامانش برای روز ولنتاین برای باباش هدیه بگیره و این یعنی اینکه ولنتاین کوچیک و بزرگ نمیشناسه .

ساعت حدود 6 صبحه .ماه رمضون امسالم تموم شد....من باز تو فکر توام 

دارم به خودم می قبولونم که وقتی خبری ازت نیست یعنی باید فراموشت کنم...کاش جز این بود...فردا میرم کلاس گیتار ثبت نام کنم....شاید بعدش برم پیش فاطمه و همه چیزو راجع به تو بهش بگم...شاید....

کاش فقط اینو می فهمیدم که اصلا بهم حسی داری یا نه/// 

دیشب خیلی گریه کردم 

سیمای ارتودنسیم باز اذیت می کنه 

شاکی شدم که تا چند سال باید اذیت بشم... 

گریه کردم 

بلند بلند 

همه رو نگران کردم 

مامان با من گریه کرد 

باور کن لازم داشتم 

توام که ۲ ساله موش و گربه شدی... 

کاش فقط می فهمیدم دوسم داری یا نه...

دومین سحر از ماه رمضونه... 

دل من خیلی گرفته 

نمی دونم چی می خوام ...فعلا دلم فقط تورو می خواد.خواستنش درسته یا نه نمی دونم...اما تو در موردش مسوولی تو باعث شدی تو رو بخواد ... من خیلی بی پناهم خدا آغوشتو ازم دریغ نکن

کاش میشد تلفنو بردارم شمارتو بگیرم بهت بگم آقای ... آخه لعنتی من دوستت دارم.بگم بی انصاف شدی بهونه ی هر شبم ...بگم حالا که با همه چی دارم کنار میام بهونه هام با تو شروع میشه ... باشه من بی جنبه اما خدایی برو ببین چند نفر جنبه دارن تو اونقدر بهشون توجه کنی اونقدر محبت کنی و بعد هیچی نگی ...بی انصاف تو اگه دوسم نداشتی چرا سعی کردی عاشقم کنی اگه داشتی چرا ساکتی چرا نمی فهمی دل من برات چقدر تنگه چرا نمی فهمی هر شب چند بار از خودم میپرسم چرا هیچی نگفتی ...کاش می دونستم دوسم نداری حداقل کاش دست یکی دیگه رو تو دستت می دیدم کاش غم و غصه تو نمی دیدم........

خیلی دلم میخواد بنویسم...وقتی حرف رو زبونم نمیاد...نه ناراحتم نه شاکی نه خسته...شاید هر کی جای من بود عکس العمل نشون میداد...اما من انگار دارم از پشت یه قاب این اتفاقا رو می بینم...خیلی دور...که نه صدای فریادی می شنوم و نه فریادی می زنم...ساکت ساکت ساکت...حالم از این سکوت بهم می خوره...من اینجا تنها روی یه صندلی شکسته ساکت ساکت منتظرم ...انتظاری که حتی نمی دونم هدفش چیه...حتی دلم تنگ نمیشه نمیگیره...حوصله م سر نمیره...ادما برام ۱ اجبارن که اگه نباشن هم چیزی عوض نمیشه...چی عوض بشه؟فقط غصه هام کم میشه...تا حالا کی واسه شادی من قدمی برداشته...؟شاید فقط ۱ نفر...۱ غریبه که بی چشمداشت برای من...فقط برای من کاری کرد... اینجا نه با اون غریبه نه با هیچ اشنای دیگه ای نمیشه حرف زد...هیچکس نیست که سرمو تو بغلش بگیره و هیچی ار دلیل گریه م نپرسه...وای که امشب این دنیا خرابه رو سرم...گیج گیم...می لرزم و اشک میریزم اما ناراحت نیستم...گله ندارم...خسته نیستم...انگار باور دارم این سهمه منه...نمی دونم تا کی قراره تحمل کنم و حرفی نزنم...کاش مهر تموم این رنج با تموم شدن تمام رنج های این دنیای مسخره با هم بخوره...من که هیچ دلبستگی ای بهش ندارم...کاش زودتر بره به درک...حداقل ۱ خدایی پیدا بشه بگه خب که چی؟چه فایده داشت تست کردن تحمل من؟بگه خب مگه جز تحمل راهی بود؟؟؟

نه از خدا گله دارم نه از بنده هاش...من به همه حق میدم بخوان هم صحبتشون دوستشون عشقشون هم کلاسیشون خوشگل باشه...زیبایی چیز خیلی مهمیه و همه فطرا دوستش دارن اره همه حق دارن بخوان با ۱ ادم زیبا طرف باشن اما من چی؟فقط سوالم اینه من حق ندارم با کسی هم صحبت باشم؟حق ندارم تایید و احیانا تمجید بشم؟حق ندارم خواسته بشم؟دوست داشته بشم؟من حق ندارم تو اینه ۱ ادم شاد و زیبا رو ببینم؟بغض ۱ روز منو از پا در میاره

اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم مگر ماهی بیرون از آب می تواند نفس بکشد؟؟؟ مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟؟؟ بگو معنی تمرین چیست؟؟؟ بریدن از چه چیز را تمرین کنم؟؟؟ بریدن از خودم را؟؟؟

۱چیزی خیلی اذیتم میکنه ....اینکه نمی دونم این کم ارزش شدن و تنهایی تا کی قراره طول بکشه؟تا چند سال دیگه...؟


شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم

شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !

شما یادتون نمیاد، بعضی از بچه ها به جای کیف دور کتاباشون کش می بستن عین جعبه شیرینی

شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ

شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو

شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم…..

شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم))بعدشم 2 شماره بزرگتر میگرفتن می گفتن قد میکشی

شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده

شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام از عقب خبر داااااااااااااااااااار

شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه… احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه

 

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن

شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم

شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه

شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم

شما یادتون نمیاد، دهه فجر که میشد تمرین سرود میکردیم و همیشه خراب میکردیم (الکی خوش)

شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم

شما یادتون نمیاد از مدرسه که بر می گشتیم می رفتیم تیله بازی

شما یادتون نمیاد، آخر ثلث ها مدیر مدرسه با یک کابل میومد تو کلاس تجدیدی ها را با کابل میزد  

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!

شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان، لوله پاک کن، مهاجران، !!

شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم

شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر…!!

شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه “برگه امتحان” گنده نوشته بودن

شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی….. (دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو)

شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران

شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه

شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت ۶:۴۰ تا ۷ صبح، رادیو برنامه “بچه های انقلاب” رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم

شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود!

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی

شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد

شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم

شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های  آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم

شما یادتون نمیاد ظهرای تابستون همه میخوابیدن و ما هم از سکوت حوصلمون سر میرفت . میرفتیم تو کوچه میخواستیم بازی کنیم هر جا که میرفتیم با خفه شو بچه ساکتمون میکردن

شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند

شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد

شما یادتون نمیاد، صدای دید درید دید درید درید درید (مارش عملیات)، شینوندیگان عزیز توجه فیرمائید

شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم سر زبونمونه

شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش

شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه

شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو

شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچها چه بلایی سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّش رنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند.

تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هی میلرزید!!

آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان

شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت:

آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم

شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم

شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا)

شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم

شما یادتون نمیاد، بعد از ظهرهای جمعه برنامه گزارش هفتگی  با اون  آهنگ غمگین

دردید دریییییید   دریددید دریییییید

همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه

شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان

شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه

شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد

شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم :دی

شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه(وای که این برنامه چه غمی داشت توش)

شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز استقیییییییییییییییییییییییییییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن

گذشت اون وقتایی که آدما همدیگرو دور میزدن...الان دیگه از روی هم رد میشن!  

 

زخمی بر پهلویم است و روزگار نمک میپاشد و من پیچ و تاب می خورم و همه گمان می کنند که می رقصم 

 

 قطار!راهت را بگیر و برو  

نه کوه توان ریزش دارد 

 نه ریزعلی پیراهن اضافه  

هیچ چیز مثل سابق نیست...  

 

غریبه بود آشنا شد...  

عادت شد... 

 عشق شد...  

هستی شد...  

روزگار شد... 

 خسته شد...  

بی وفا شد... 

 دور شد...  

بیگانه شد ...  

اما فراموش نشد!  

 

نه نه! گریه نمی کنم یک چیزی رفته توی چشمم...  

به گمانم یک خاطره است... 

 

 خدایا!کسی را که قسمت دیگریست ، سر راهمان قرار نده تا شب های دلتنگیش برای ما باشد و روزهای خوشش برای دیگری! 

 

 

 قلبم را عصب کشی کرده ام 

 دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد 

 و نه از گرمی آغوشی می تپد!  

 

 

 

آموخته ام اگر کسی یادم نکرد یادش باشم شاید او از من تنها تر است!  

 

توی دنیا 2 تا نابینا می شناسم  

یکی تو که هیچ موقع عشقم روندیدی  

یکی من که کسی رو جز تو ندیدم!  

 

 

تو به احساست بیاموز نفس نکشد  

هوای دل ها آلوده است  

اینجا فاصله یک عشق تا عشق بعدی یک نخ سیگار است.  

 

 

صرف فعل دوست داشتن بسیار سخت است: 

 گذشته اش که به هیچ وجه ساده نیست  

حالش کاملا اخباریست  

آینده اش هم شرطی...  

 

 

کسی هست شانه هایش را به من قرض بدهد تا یک دل سیر گریه کنم؟ بدون هیچ حرف و سوال وجواب و دلداری ونصیحتی؟؟ 

 

 بعضی ها به ظاهر وقتی اول وارد لیست دوستانت که می شوند چیزی را باخودشان نمی آورند ولی وقتی می روند همه چیز آدم را با خودشان می برند! 

 

 

 این روزها شیر هم راضیه با دمش بازی کنن ولی با دلش نه!  

 

 

اشک های نیامدنت روی گونه هایم ماسید  

نبوس!  

نمک گیر می شوی...  

 

دقت کردی؟ لیلی و مجنون های عصر ما هر روز میگن بای واسه همیشه!

گذشت اون وقتایی که آدما همدیگرو دور میزدن...الان دیگه از روی هم رد میشن!  

 

زخمی بر پهلویم است و روزگار نمک میپاشد و من پیچ و تاب می خورم و همه گمان می کنند که می رقصم 

 

 قطار!راهت را بگیر و برو  

نه کوه توان ریزش دارد 

 نه ریزعلی پیراهن اضافه  

هیچ چیز مثل سابق نیست...  

 

غریبه بود آشنا شد...  

عادت شد... 

 عشق شد...  

هستی شد...  

روزگار شد... 

 خسته شد...  

بی وفا شد... 

 دور شد...  

بیگانه شد ...  

اما فراموش نشد!  

 

نه نه! گریه نمی کنم یک چیزی رفته توی چشمم...  

به گمانم یک خاطره است... 

 

 خدایا!کسی را که قسمت دیگریست ، سر راهمان قرار نده تا شب های دلتنگیش برای ما باشد و روزهای خوشش برای دیگری! 

 

 

 قلبم را عصب کشی کرده ام 

 دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد 

 و نه از گرمی آغوشی می تپد!  

 

 

 

آموخته ام اگر کسی یادم نکرد یادش باشم شاید او از من تنها تر است!  

 

توی دنیا 2 تا نابینا می شناسم  

یکی تو که هیچ موقع عشقم روندیدی  

یکی من که کسی رو جز تو ندیدم!  

 

 

تو به احساست بیاموز نفس نکشد  

هوای دل ها آلوده است  

اینجا فاصله یک عشق تا عشق بعدی یک نخ سیگار است.  

 

 

صرف فعل دوست داشتن بسیار سخت است: 

 گذشته اش که به هیچ وجه ساده نیست  

حالش کاملا اخباریست  

آینده اش هم شرطی...  

 

 

کسی هست شانه هایش را به من قرض بدهد تا یک دل سیر گریه کنم؟ بدون هیچ حرف و سوال وجواب و دلداری ونصیحتی؟؟ 

 

 بعضی ها به ظاهر وقتی اول وارد لیست دوستانت که می شوند چیزی را باخودشان نمی آورند ولی وقتی می روند همه چیز آدم را با خودشان می برند! 

 

 

 این روزها شیر هم راضیه با دمش بازی کنن ولی با دلش نه!  

 

 

اشک های نیامدنت روی گونه هایم ماسید  

نبوس!  

نمک گیر می شوی...  

 

دقت کردی؟ لیلی و مجنون های عصر ما هر روز میگن بای واسه همیشه!

سلام 

بازم سره دو راهی موندم اینجا بهترین جا واسه اروم بودنمه 

 

حالا که باز چهره ی خوش زندگی داره دور میشه و من منتظر اومدن چهره ی سختشم ...باز که حس میکنم چقدر مردم اطرافم غریبه هستن یا اینکه چقدر خود خواهن دیگه حتی مثل گذشته ها قلم خوبی برای نوشتن ندارم...شاید همیشه دلم برای گذشته ها تنگ میشه...!

دلبسته به سکه های قلک بودیم...دنبال بهانه های کوچک بودیم...رویای بزرگ تر شدن خوب نبود... ای کاش تمام عمر کودک بودیم...!!!!!

سلامممممممممممممممم 

رفتم خوابگاه 

جای بدی نیست اما اصلا خوب هم نیست 

سایت داره روزی ۱ ساعت میشه بیام نت 

شاید اینجا هم سر بزنم 

دوستتون دارم

سلام 

بزرگ شدن واسه ما فقط دردسر بوده 

فردا دارم میرم دانشگاه 

شنبه تا ۵ شنبه۲۴ساعته کلاس دارم 

همش ۱ واحد ۲ واحده درسام 

نمیتونم بیام تهران  

باید قم بمونم که خیلی برام سخته 

واسه همین الان اشکم در اومد 

دعا کنید حداقل زود بگذره 

اینجا دیگه احتمالا آپ نشه تا عید 

بای

نیا باران .. زمین جای قشنگی نیست من از جنس زمینم خوب میدانم که دریا، جد تو، در یک تبانی ماهی بیچاره را در تور ماهیگیر به دام انداخت نیا باران.. زمین جای قشنگی نیست من از جنس زمینم خوب می دانم که گل در عقد زنبور است اما یک طرف سودای بلبل، یک طرف خال لب پروانه را هم دوست می دارد نیا باران.. که اینجا جمعه بازار است که دیدم عشق را در بسته های زرد و کوچک بسته می دارند در اینجا قدر نشناسند مردم شعر حافظ را به فال کولیان اندازه می گیرند 

 

 

 

 

 

 تو کجایی سهراب؟ آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند... وای سهراب کجایی آخر؟ زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند.. تو کجایی سهراب؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند همه جا سایه ی دیوار زدند... وای سهراب دلم را کشتند 

 

 

 

  هفت نصیحت مولانا گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن:مثل رود باشفقت و مهربان باش:مثل خورشید اگرکسی اشتباه کرد آن رابه پوشان:مثل شب وقتی عصبانی شدی خاموش باش :مثل مرگ متواضع باش و کبر نداشته باش :مثل خاک بخشش و عفو داشته باش :مثل دریا اگر می‌خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش

 

سلام 

نه محمد من پزشکی قبول نشدم.هوشبری قبول شدم از رشته های گروه ٫پیراپزشکیه برای ادامه تحصیلم میتونم ٫پزشکی بخونم.اون اتفاقی که ازش حرف زدی هرگز نباید می افتاد که نیفتاد اما خیلی چیزا ادمو.... 

بگذریم متشکرم از راهنماییت امیدوارم شاد و خوشبخت باشی 

دوباره...

سلام.روزی که این وبلاگو زدم ترس داشتم.میخواستم برم دبیرستان بدون هیچ دوستی 

تا اون موقع همه تو مدرسه مسخرم میکردن دستم میندااختن.دوست هم داشتما اما از مدرسه خوشم نمیومد اما به کسی هم نگفته بودم... از دبییرستان میترسیدم از اینکه مسخرم کنن باز...دستم بندازن 

چقدر عجیب..حتی یادم نمیاد ۱نفرم تو دبیرستان مسخرم کرده باشه یا اذیتم کرده باشه بهترین دوستا رو داشتم که هنوزم دارم...حالا اون روزا با خیلی اتفاقا گذشته و شده ۱خاطره که میشه به تلخی هاش خندید و واسه شیرینی هااش گریه کرد و دلتنگ شد...حالا دارم از این شهر میرم 

میرم ۱جا دیگه 

خیلی تنها 

با ترس 

ترس از اینکه مسخرم کنن.اینکه دستم بندازن...ومن این دفعه خیلی تنهام 

کاش باز ترسم از دخترای دبیرستانی بود که بدبدشون تهه مهربونی بود.اما اینبار دارم میرم تو ۱ شهر غریب واسه ایندم بجنگم 

این بار هم نمی تونم به کسی بگم میترسم 

اما میترسم 

می رم که درس بخونم کسی بشم...شاید خدا بخواد دکتر شم یا نه حداقل ۱ادم مفید شم 

دعا کنید ادما ی اون شهر بهتر از این شهر باشن 

به هر حال 

از اینجا که دل خوش ندارم با ادمای ۷رنگش 

تهران مال شما.با ادماش با کابوساش با اژدها های ۷ سرش که فقط زخم به دلم زدن 

من ۱خاطره شیرین ازش بر میدارم میرم 

و ۱ترس 

که نکنه اونجام مثل اینجا باشم ادمااش  

برام دعا کنید 

راستی وبلاگم داره ۵سالش میشه 

دوستتون دارم چون شما خیلی از رازای منو میدونید 

اینجا میام تند تند 

خداحافظ خونه 

خداحافظ تهران

 چارلی چاپلین می گوید آموخته ام که... با پول می شود : خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان‌هایی نامتناسب با گونه‌هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره‌ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند. نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید:

ـ میدونی زشت‌ترین دختر این کلاسی؟

یک دفعه کلاس از خنده ترکید .....

بعضی‌ها هم اغراق آمیزتر می‌خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله‌ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه‌ای در میان همه و از جمله من پیدا کند؛

ـ "اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی."

او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان‌ترین فردی است که می‌توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می‌خواستند با او هم گروه باشند

او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می‌گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و ..... به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق‌ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب‌ترین یاور دانش آموزان را داده بود. آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید‌هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف‌هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه‌های مثبت فرد اشاره می‌کرد. مثلاً به من می‌گفت؛ بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می‌گفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت. آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود.

سال‌ها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود، به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری‌اش احساس کردم شدیداً به او علاقه‌مندم.

پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری‌اش رفتم، دلیل علاقه‌ام را جذابیت سحر آمیزش می‌دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی‌اش گفت:

ـ "برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!"

در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرت‌اند.

روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟

همسرم جواب داد:

ـ "من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم."

و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.

چند خطی ...

مرا بسپار به یادت به وقت بارش باران گر نگاهت به ان بالاست و در حال دعا هستی خدا ان جاست دعایم کن که من تنهاترین تنها نمانم


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 

فراموش نکن

شاید سالها بعد در گذر جاده ها

بی تفاوت از کنار هم بگذریم

و

بگوییم:

آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


من برای سالها مینویسم...سالها بعد که چشمانت عاشق میشوند...

افسوس که قصه ی مادر بزرگ راست بود...همیشه یکی بود یکی نبود

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


هیچ و باد است جهان
گفتی و باور کردی
کاش یک روز به اندازه هیچ
غم بیهوده نمی خوردی
کاش یک لحظه به سرمستی باد
شاد و آزاد به سر می بردی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز میکشد فریاد
در کنار تو می گذشت ایکاش

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 در سقوط افراد در چاه عشق ، قانون جاذبه تقصیری ندارد .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


حکایت جالبی است که فراموش شدگان ، فراموش کنندگان را هرگز فراموش نمی کنند .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


دوستان خوب، مانند ستارگان آسمانند ، گرچه بعضی اوقات دیده نمیشن ، ولی همیشه وجود دارند .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


 ای زیبا خود را در عشق بیاب نه در چاپلوسی آینه .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


هنگامی که صفتی را در دیگران نمی پسندی به اصلاح مشکل در خود بپرداز


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


 سلاخی را دیدم زار می گریست ، به قناری کوچکی دل بسته بود .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


اگر حسادت خاصیت سوختن داشت دیگر احتیاج به هیچ سوخت دیگری نبود .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


همه می خواهند بشریت را عوض کنند ولی دریغا که هیچ کس در این اندیشه نیست که خود را عوض کند . (تولستوی)

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


او که شادمانی را از مردم بگیرد ، بی شک از گماشتگان شیطان است
" کوروش بزرگ "

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


عشق تنها مرضی است که بیمــار از آن لذت میبرد
(افلاطون)

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


محبت خرجی ندارد، پس خسیس نباشید!
(شامفور)
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


چشم دیگران چشمی است که ما را ورشکست میکند اگر همه بغیر از خودم کور بودند

من نه به خانه باشکوه احتیاج داشتم نه به مبل عالی . . .

بنیامین فرانکلین

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


هیچگاه نمی توان بامشت گره کرده ، دستی را به گرمی فشارداد . . .

گاندی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


موفقیت بدست آوردن چیزی است که دوست داری

اما خوشبختی دوست داشتن چیزی است که به دست آورده ای . . .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

عشق شروعیست از تمام پایان ها اما بی پایان است.

عشق نسیمیست از بهار اما خزان از آن می تراود.

عشق کوششیست از تمام وجود هستی اما بی نتیجه.


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت


هر کسی غصه ی اینکه چه میکرد نداشت

چشمه ی سادگی از لطف زمین میجوشید

خودمانیم ....

زمین این همه نامرد نداشت

نامه ابراهام لینکل به آموزگار فرزندش او باید بداند که همه مردم عادل و صادق نیستند. اما به فرزندم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسانهای صدیق هم وجود دارند. به او بگویید در ازای هر سیاست‌مدار خودخواه، رهبر با همتی هم وجود دارد. به او بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. میدانم که وقت می‌گیرد اما بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش یک دلار بدست آورد بهتر از آن است که جایی در زمین پنج دلار پیدا کند. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد.  

 

 

  

 سگ واق واق می‌کند نه پارس. این ضربه‌ای بود که از تازیان خورده‌ایم که می‌خواستند ما پارسیان را خرد و کوچک کنند که این لقب را به پارسیان دادند. غذا در زبان عربی یعنی پس آب شتر یا همان دستشویی است که این هم یکی دیگر از ضربه‌های تازیان هست که به هنگام خوردن شام یا ناهار می‌گفتند بگویید,غذا می‌خوریم. به جای کلمه غذا از خوراک استفاده نمائید. خواهشمندم این دو مورد را به دوستان فارسی زبان خود گوش زد کنید.. جهت اطلاع بیشتر می‌توانید به لغت‌نامه دهخدا مراجعه کنید  

 

 

 

 گه قرار باشه ظرف 24 ساعت دنیا به پایان برسه تموم خطهای تلفن و تالارهای گفتگو و ایمیل ها اشغال میشه...پر میشه از(از اینکه رنجوندمت پشیمونم من رو ببخش)(تو را عاشقانه می پرستم)(مراقب خودت باش) اما بین این همه پیام یکی از همه تکون دهنده تره (همیشه عاشقت بودم ولی هیچ وقت بهت نگفتم) پس عشق و محبت را تقدیم انکه دوستش داریم کنیم  

 

 

 

همیشه یک ذره حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود"، یک کم کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم"، قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" ، مقداری خرد پشت "چه بدونم" و اندکی درد پشت "اشکال نداره" هست   

 

 

 

 خدایا آنگونه زنده ام بدار که نشکند دلی از بودنم و آنگونه بمیران که به وجد نیاید کسی از نبودنم

 

 

 

 

 

 کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم. کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری  

 

 

 از کودک فال فروش پرسیدم چه میکنی!؟ گفت به آنان که در دیروز خود مانده اند , فردا را می فروشم

بچه ها امروز داشتم نظراتونو میخوندم به یه چیزه جالب برخوردم 

یه نظری بود که فکر کنم میشناختم کی نوشته به اسم محمد 

من با این  اقا دوست بودم و اون بهم زد و برام نوشته بود که من اس دادم که بگم نسوختم اما اینطور نبوده من وقتی واقعا کسی دیگه رو دوست داشتم به اون اس دادم و مجبور شدم معرفی کنم فقط بخاطر این اقا محمد من اس دادم که برام بسته بشه اون رابطه و از همون شب دیگه بهت فکر نکردم 

حالا خوشحالم که هنوز به اینجا سر میزنی 

من دیگه اون دخترک بچه و ساده نیستم دیگه عاشق نیستم و پر از احساس 

حالا منطقی تر شدم  

و قدر احساسو میدونم 

:) 

الان اگه تو خودتم معرفی کنی برام اهمیتی نداره 

تو هم یه دوستی برام 

و من همه دوستامو دوست دارم

 خوشبختی یعنی اینکه خداوند آنقدر عزیزت کند که وجودت آرامبخش دیگران باشد 

 

 

 

 چشم لیلا زده ات سوسن شبهای من است، بوسه از باغ لبت خواهش لبهای من است  

 

 

 

دیگری جز تو مرا این همه آزار نکرد / آنچه کردی تو به من هیچ ستم کار نکرد  

 

 

 

از عذاب بی تو بودن در سکوت خود خرابم / دوری از رخسار ماهت ، هر نفس میده عذابم 

 

 

 

 

 به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی چون زمانی که از دستش بدی، مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی اون دیگر صدایت را نخواهد شنید 

 

 

 

 

سلام

سلام دوستای گلم خیلی خوشحالم که شما بیشتر از من به این وبلاگ لطف دارید. 

امروز دیدم که این وبلاگ 4سال و 6ماهشه خیلی زمان زود میگذره و این وبلاگ تمام روزهای خوب و بد منو تو دل خودش داره روزایی که با کسایی گذشت که برام غریبه بودن اینجا با هاشون درد و دل کردم و یه مکان خصوصی بود برام که از اشناها توش خبری نبود. 

دوستش دارم و شما ها رو هم دوست دارم 

کاش همه همدیگرو دوست داشته باشن

من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش ... دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هرکسی می خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانه ی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر " خانه دوست کجاست؟ "

 

در جواب محمد عزیز که نظر داده بود میگم:ادما خودشونو بد نمیکنن که دل کسی نشکنه 

خودشونو بد میکنن که بعدا خودشونو توجیح کنن اروم بشن با این حرف که من بد شدم که دلش نشکنه اما این فقط یه توجیحه در ضمن اگه دلت میخواد به کسی چیزی بگی بگو چون شاید دل شکسته اش هنوز جایی برات داشته باشه

هرکسی عاشق شود کارش به عصیان می کشد

عشق آدمهای ترسو را به میدان می کشد

گرچه از تقدیر آدم ها کس آگاه نیست

رنج فال قهوه را عمری ست فنجان می کشد

سیب راحوا به آدم دادو شیطان شد رجیم!!

آه از این دردی که یک عمر است شیطان می کشد

آسمان نازا که باشد رود می خشکد ولی

رنج این خشکیدگی را آسیابان می کشد

کی خدا در خاطرات خلقتش خطی سیاه

عاقبت با بغض دور نام انسان می کشد؟؟


نه! خدا تا لحظه ی مرگ از بشرمایوس نیست

انتهای هرزگی گاهی به ایمان می کشد

خوب می دانم چرا با من مدارا می کنی

جور جهل بره را همواره چوپان می کشد

برده داران خوب می دانند کار خویش را

برده وقتی اسیر شد کارش به طغیان می کشد

کنکورو خراب کردمممممممممممممممممممممممممممممممممم خیلی هم خراب کردممممممممممم دیگه نمی دونم چیکار کنم....هرچی داشتم تا حالا از دست دادم

باز باران
نه نگویید با ترانه
می سرایم این ترانه جور دیگر
باز باران بی ترانه
دانه دانه
می خورد بر بام خانه
یادم آید روز باران
پا به پای بغض سنگین
تلخ و غمگین
دل شکسته
اشک ریزان
عاشقی سر خورده بودم
می دریدم قلب خود را
دور می گشتی تو از من
با دو چشم خیس و گریان
می شنیدم از دل خود
این نوای کودکانه
پر بهانه
زود برگردی به خانه
یادت آید هستی من
آن دل تو جار می زد
این ترانه
باز باران
باز می گردم به خانه

عاششششششششششقتونم

خوشحالم...امروز اومدم دیدم یکی برام نوشته ممنون که منو یاد خیلی چیزا انداختی..اگه واقعا من تونستم یاد کسی بندازم که یه زمانی چقدر عاشق بوده...چقدر کسی رو دوست داشته یا چقدر مهربون بوده این واسم کافیه...اگه همه ما فقط یادمون بیفته که یه وقتایی جای خیس کردن چشمای عزیزترین کسمون یا حتی یه غریبه یه آدم سعی می کردیم با یه لبخند جای اشک رو بگیریم دنیا چقدر قشنگ میشد؟ممنون که یادت افتاد دوست عزیزم...همه تون رو دوست دارم همیشه مهربون باشید

بارونننننننننننننننننننننننننننننننننننن

می خوام یه وبلاگ دیگه بزنم اونجا از درد و دل های دختری مثل خودم یا ادمایی که ندیده گرفته می شن بگم... 

امروز می دونی چی بدجور حالمو گرفت؟این که بارون میومد...هوا همون جوری بود که همیشه دوست داشتی وقتی با منی اونجوری باشه...اما یه لحظه یادم اومد تو گفتی خداحافظ...دیگه هرگز تورو نمی بینم....

تو که نمی فهمی چقدر دلم تنگه برات

امشب بدجور دلم هواتو کرده...از سر شب هروقت به خودم میام دارم تو دلم با تو حرف میزنم ازت گله میکنم که چرا اینقدر سنگ دلی...وقتی از تو جدا شدم خودمو باختم اما تو این مدت به خیلی چیزا رسیدم...با تو بودن کاملا به تو متکیم کرده بود حالا رو پای خودم واستادم اما وقتی تو نیستی که با هات لجبازی کنم بگم میخوام از رو جدول راه بیام چه فایده داره؟نیستی ببینی با عشقت چیکار کردم...چه بلا هایی سر خانومت آوردم...اگه بودی حتما دعوام میکردی...تو که نمی بینی...تو که دیگه نمیای...اما اشکال نداره من یه دوست خوب پیدا کردم...اینقدر تو تنهایی نبودنت گشتمو گشتم که دیدم چقدر مهربونه...هروقت دلم هوای تورو می کنه اون آرومم میکنه...اره عشقم نگرانم نباش...صداشو نمیشنوم اما اون خوب به حرفام گوش میده...دیگه زیاد تنها نیستم..تو نیستی دلم خیلی برات تنگ میشه کاش میومدی کاش این تقدیر عوض میشد کاش اونقدر دیر همه اتفاقای خوب نمی افتاد...حالا نگران و دلواپستم...کاش یکی یه خبری ازت بهم میداد...بیخیال الان حتما خواب خوابی...چشمایی که منو عاشق کرد الان غرق خوابه...خوب بخوابی مرد من...