L 0 \/ e E e E e

من و تنهایی و غم ولی بدونه یاد تو

L 0 \/ e E e E e

من و تنهایی و غم ولی بدونه یاد تو

بی کار بودم گفتم آپ کنم...

 اینم آپ کردم که تند تند دعام کنید... .

 

وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند؟ از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند؟از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی؟تکرار من در من مگر از من چه می ماند؟غیر از خیالی خسته از تکرار تنهایی...غیر از غباری در لباس تن چه می ماند؟از روز های دیر بی فردا چه می آید ؟از لحظه های رفته ی روشن چه می ماند؟ وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند؟ از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند؟از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی؟تکرار من در من مگر از من چه می ماند؟از من اگر کوهم اگر خورشید،اگر دریا...بی تو میان باغ پیر آمن چه می ماند؟بی تو چه فرقی می کند دنیای تنها را...غیر از غبار و آدم و آهن چه می ماند؟وقتی تو با من نیستی از من که می پرسد؟از شعر و شاعر جز شب و شیون چه می ماند؟؟؟؟

 

عشقو کدوم غریبه یهو به جونت انداخت؟چی شد که خیلی ساده  عشقمو بردی از یاد؟قلبمو بی تفاوت له کردی زیره پاهاش گول نگاشو خوردی یا که فریب حرفاش؟آهای خبر نداری دلم داره می میره...همدم بی کسی هات تو بی کسی اسیره .بهش بگید هنوزم جاش خالیه تو خونه م.بگید هنوز داد می زنم...برگرد دردت به جونم ...برگرد دردت به جونم...رفتم ز یادت اما بدون نرفتی از یاد...غریبه وقتی رفتی واست کی دست تکون داد؟هر کی رسیده از راه بهم می گم دیوونم ،آخه ورد زبونمه برگرد دردت به جونم...برگرد دردت به جونم...دلت چه جوری اومد؟بگذری خیلی ساده...تنهاش گذاشتی اما حالا دل به کسی نداده...هیچ از خودت می پرسی؟عاقبتم چی می شه؟نه مرده ام نه زنده...زنده به گور همیشه...زنده به گور همیشه... .

 

از عذابه رفتنه تو...می سوزم تو اوج غربت...واسه ی بودنه با تو...ندارم یه لحظه فرصت...این جا اشکه تو چشامو،به کسی نشون ندادم...اگه بشکنه غرورم...خم به ابروم نمیارم...وقتی نیستی هر چی غصست تو صدامه...وقتی نیستی،هر چی اشکه تو چشامه...از وقتی رفتی دارم هر ثانیه از غصه ی رفتنت می سوزم...کاشکی بودی و می دیدی که چی آوردی به روزم...حالا عکست...تنها یادگاره از تو...خاطراتت تنها باقی مونده از تو...وقتی نیستی یاده تو هر نفس آتیش می زنه به این وجودم...کاش از اول نمی دونستی من عاشق تو بودم...

 شهرپربود ازهراس واضطراب شب نمی آمد به چشم خلق خواب صحبت از یک قاتل مرموز بود قتل مرموز خبرهرروز بود کس نمی دانست اورا نام چیست قصه این غول خون آشام چیست عاقبت یک شب از بامی افتاد عاقبت قاتل در دامی افتاد آنکه خواب از چشم مردم می ربود پیرمردی بود نامش عشق بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد