L 0 \/ e E e E e

من و تنهایی و غم ولی بدونه یاد تو

L 0 \/ e E e E e

من و تنهایی و غم ولی بدونه یاد تو

نگران است هنوز...

لحظه هایم گمشد

خواب هایم را برد

و دل از افسوسی

نگران است هنوز...

شب ها می میرد

دل ها می گیرد

و غم عشق دلم

جانگداز است هنوز...

شب دوباره دلگیر

اسمان تیره شده

افتاب هم دیگر

نا به گاه است هنوز...

شعر مرگ را می خواند

ابی دریاها

موج دریای دلم

خشمگین است هنوز...

قایق ماهیگیر

ماهی مرگ گرفت

مرگ ماهی ها هم

دلگداز است هنوز...

دل من این جا نیست

قلب ها می میرد

قلب ماهی ها هم

خواب مرگ می بیند

مرغ عشق دل من

نگران است هنوز...

جانگداز است هنوز...

 

 

 

 

و شب...

شب سیاه است و صدا در پس ان می میرد

باد،طوفان را به خزان می راند

و دل از این همه تردید...

شب ز پشت پنجره مرا می خواند

اندکی پیش روم،باز کمی پس ایم

و سرانجام خود را می رسانم به سر چشمه ی شب

و در انجا...

همه جا تاریک است

اندکی می نگرم به فرو مایه ی شب

که هم اکنون من را

به اعماق سیاهی برده

همچنان می نگرم...

در سرای سیاهی هایم

افتابی پیداست

دست دراز می کنم به روی افتاب

و باز می ستانم عشق را

می پرم از خواب شب

همه جا زیبا،زیباست...

 

خداوندا

اگر بر جای من غیری گزیند دوست...

حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم.

عمری زندگی کردم و لحظه ای شادم نکرد...

در قفس جان دادم و صیاد ازادم نکرد

با یاد او که جز او نیست...

بار الها به کدامین زبان سخنت گویم که تو رحیمی و کریمی وجز تو را خدایی نیست

ای اولین و اخرینم...

چگونه از کرامتت و از بدی هایم سخن گویم که هر دو بی انتهاست،ولیکن کرامتت حجابیست بر هر گنه کار

پروردگارم...

تو معبودی و من عبدت کدامین معبود مانند تو را توان یافت که عبد گنه کاری مانند داشته باشد؟

بهترینم...

پادشاه کدامین مُلک سخاوت تو رادارد؟ فرمانروای کدامین دربار عظمتت را داراست؟

بی همتایم...

دستانم گنه کار است و قلبم بی قرار

یاالله...

((الا بذکر الله تطمئن القلوب))

خدای بزرگم...

قلبم را وسعتی بی کرانم ،ارامش دریایی،پاکگی و زلالی اسمانی و مهری الهی بخش

که تو کریمی و رحیمی و ما را برتو حقی نیست...

یا ضامن ...

خواسته هایم بی نهایت و مهر و رحمتت بی کران است اما قلم ها توان ندارند ،دعایم به درگاهت این است:

وقتی که گمراه می شویم ما را به راه راست هدایت کن

آمین یا اله العالمین

سلام

چطورید؟

خوبید

کامپی درست شد من هم اومدم

خیلی خوشحالم که دوباره اپ می کنم امیدوارم هنوز یادتون نرفته باشم

 

سلام

قدر یه دنیا سلام

بچه ها انگار دنیا رو بهم دادن که دوباره اومدم اینجا و اپ کردم

به خدا دلم برا اینجا برای دوستام برای فاطمه شده بود اینقدر می بینید ؟

بچه ها شرمنده که من نمی تونم بیام اخه مادر برو و سی پی یو سوزوندم

خودتون که خرج دستتون !خصوصا وقتی بابات نده

دارم دق می کنم

البته الان بهتر شدم

فاطمه جون دستت درد نکنه

عالی بود

خدا و کیلی گل کاشتی

به همه دوستان دیگه هم عرض احترام دارم

نمی دونم چی بگم

بابای میام دوباره

دعاکنید کامپی درست بشه میام انشا الله

 

اگر...............

عاشقت خواهم

اگر دلت را شکستم به عمد نبود.

دلم شکستن دلی را بلد نبود.

نه عاشق بودم نه رسمش را میدانستم.

من فقط تورا دیده بودم تورا میخواستم.

شعرهایم قبل تو نور نداشت شور نداشت.

ردیفهای شعر من لیاقت اینهمه نور نداشت. 

منت گذاشتی شبی مرا به قلب پاک خویش راه دادی.

همانشب درونم نهیب زد مبادا روزی ترا بخواهم زیادی. 

دل ساده من خبرنداشت نمیتوانی مال من شوی.

برایم آرزویی بود که روزی چو شمع در خانه ام روشن شوی. 

توراشناخته نشناخته باورت کردم در قلبم تو را خانه دادم.

آن نهیب درونیم آن همه حرف و قول رفت از

پنج وارونه

برادر کوچکم از من پرسید پنج وارونه یعنی چه؟

 من به او خندیدم کمی آزرده و حیرت‌زده گفت: روی دیوار و درختان دیدم.

 باز هم خندیدم.

 گفت: دیروز خودم دیدم که فرهاد پسر همسایه پنج وارونه به شیرین می‌داد

 آنقدر خندیدم که طفلک ترسید بغلش کردم و بوسیدم

 و گفتم :بعدها وقتی که باران بی ‌وقفه‌ی درد سقف کوتاه دلت را خم کرد بی‌گمان می‌فهمی پنج‌ وارونه چه معنا دارد

با سلام خدمت دوستان گل و نهال عزیز

قرار بود من در این وبلاگ با نهال خانوم همراه باشم ولی شرمنده شدم و نتونستم

از اینجا می گم نهال جان ببخشید و سعی می کنم از این به بعد خوش قول باشم

برو بچ سلام

واقعا گل کاشتید

بابا اگه یکی به امید شما ها بمونه که می میره

دریغ از یه نظر

باشه باشه دیگه

 

بچه ها خواهشا" به متن پائین نظر بدید اون خیلی به همه ی ما نیاز داره

سلام

دوستان خوب من چطورید

بچه ها

چند روز پیش یه پسر گنده(بزرگ)۲۱ساله که بچه طلاق بود و من رو خواهر خودش می دونه یه سوالی رو ازم پرسید

البته نه در حالت عادی ،اون تقریبا داشت گریه می کرد،گریه ی یه مرد برام دردناک بود

اون پرسید چرا پدر و مادر ها با وجود بچه ها شون طلاق می گیرند؟

من جرات جواب دادن رو نداشتم

حالا شما کمکم کنید

به اون پسر که ۴ ساله مادرش رو گم کرده چه جوابی می شه داد؟

 

سلام

دوستان عکس پائین مربوط به زیباترین دختر ماه نیویرکه

نظر بدید

 میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جانم به قربانت ولی حالا چرا عاقل کند کاری که باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواستن توانستن است

عشق از دید دانشمندان:
آنتوان برت : اولین طلیعه عشق آخرین تابش عقل است

لرد بایرون : عشق مرد قسمتی از زندگی او و عشق زن همه زندگی اوست

دیز رائیلی : همه بخاطر عشق زاده شدهایم .... عشق پایه و اساس هستی و تنها پایان آنست

فرانگلین : اگر می خواخید دوستتان بدارند دوست بدارید و دوست داشتنی باشید

و اما عشق از دید گاه آدمهای معمولی مثل خودمون :‌ (گرفته شده از چت یاران)

1.عشق از دید جاج آقا : استغفرالله باز از این حرفای بی ناموســی زدی ؟!
( جمله عاشقانه : خداوند همه جوانان رو به راه راست هدایت کنه )

2.عشق از دید یک ریاضیدان : عشق یعنی دوست داشتن بدون فرمـــول !
( جمله عاشقانه : آه عزیزم به اندازه سطح زیر منحنی دوستت دارم )

3.عشق از دید رحیم گوشکوب بقال سر کوچه : والا زمان ما عشق مشق نبود ننمـون رفت این فاطی اتوماتیک رو واسمون گرفت !
( جمله عاشقانه : هوی فاطی شام چی داریم ؟ )

4.عشق از دید مرتضی ایدزی ( در زندان ) : اوچیکتیم عشقی !
( جمله عاشقانه : خاک زیر پاتیم ... نشاشی که گل میشیم )

5.عشق از دید ننه بزرگم : نزن ننه این حرفارو ! راستی این دختر بتـــــــول خانوم خیلی دختر خوب و با کمالاتیه !
( جمله عاشقانه : بریم خواستگاری ... )

6.عشق از دید دوست دخترم : عزیزم تو که عاشقمی پس چرا هزینـــــــه جراحی دمـــــاغمو نمیدی ؟! واسه ناهار هم بریم سورنتو ... نادیا و دوستشم میان ... دوست نادیا واســـش یه ماتیز گرفته ! تو حتی حاضر نیستی واسه مــن که اینهمه دوستت دارم یه پراید بخری ؟!
( جمله عاشقانه : عزیزم گوشی سونی میخوام .. راستی دوستت هم دارم! )

7.عشق از دید غلام شوفر : رادیاتور عشق من از برایت جوش آمده ! باور نداری بر آمپرم بنگر!
( جمله عاشقانه : عزیزم دوست دارم ! بووووو بوووووو بوووووغ )

8.عشق از دید دخترای ترشیده : خدا جون یعنی میشه بیاد خواستگاریم ؟!!
( جمله عاشقانه : یا شابدالعظیم 1000 تومن نذرت که بیاد خواستگاریم )

9.عشق از دید ارازل و اوباش ( جوات ) : عشق مشق سرش گرده ! خونه خالــــــــــی نداری؟
( جمله عاشانه : بوووق ... آبجی میای بریم کثافتکاری ؟ )

10.عشق از دید بابام : آخه پسر عشق واست نون و آب میشه ؟! حالا بگو ببینم باباش چی کارست‍ ؟
( جمله عاشقانه : برو دختر حاج آقارو بگیر )

11.عشق از نگاه ننم : وا مگه تو امسال کنکور نداری ؟! عشق باشه واسه بعد !
( جمله عاشقانه : اوا غذام سوخت )

پاره سنگ


روزی مرد ثروتمندی در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت . ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد . پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد . مرد ترمز کرد و سریع پیاده شد . دید اتومبیلش صدمه ی زیادی دیده است . به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد . پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادرفلجش از روی صندلی چرخ دار به زمین افتاده بود ، جلب کند . پسرک گفت : اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت از آن کسی عبور می کند . برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش را ندارم، برای اینکه شما را متوقف کنم ناچار شدم ازاین پاره آجر استفاده کنم . مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذر خواهی کرد . برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند . سوار اتومبیل گران قیمتش شد و به راهش ادامه داد ……
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند
.

خدا در روح مازمزمه می کندو باقلب ماحرف
می زند . اما بعضی وقتها زمانی که وقت نداریم گوش کنیم ، او مجبور می شود پاره آجر به سمت ما پرتاب کند . این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه !!!

به نام خدای مهربان وحکیم


مرد جوانی بود که ...........................

مرد جوانی آخرین روزهای دانشگاه را سپری می کرد وبه زودی فارغ التحصیل می شد.چندین ماه بودکه یک اتومبیل اسپورت بسیار زیبا چشمش را گرفته بود. از آنجایی که می دانست پدرش به راحتی قدرت خرید آن ماشین را دارد به او گفت که داشتن این اتومبیل همه آرزوی اوست .با نزدیک شدن یه روز فارغ التحصیلی مرد جوان دائما به دنبال علایمی حاکی از خرید ماشین بود . بالاخره در صبح روز فارغ التحصیلی پدر اورا به اتاق خود فرا خواند وبه اوگفت که چقدر از داشتن چنین فرزندی به خود می بالد وچقدر او را دوست دارد. سپس هدیه ای را که بسیار زیبا پیچیده بود به دست او داد. مرد جوان کنجکاو والبته با نوعی احساس نا امیدی هدیه را که یک انجیل جلد چرمی دوست داشتنی بود باز کرد . با دیدن هدیه مرد جوان از کوره در رفت صدایش را بلند کرد وبا عصبانیت گفت : با این همه پولی که داری فقط یک انجیل به من می دهی ؟ ومانند گردبادی خشمگین خانه را ترک گفت وانجیل مقدس را در آنجا باقی گذاشت . سالهای بسیاری گذشت ومردجوان موفقیت های بسیاری در راه تجارت کسب کرد . در همین سالها تلگرامی با این مضنون دریافت کرد که پدرش درگذشته وهمه دارایی خود را به او واگذار کرده است واو باید هرچه زودتر به خانه پدری رفته وبه امور رسیدگی کند . اوپدرش را از روز صبح بعد از فارغ التحصیلی ندیده بود . وقتی به خانه پدری رسید ناگهان غم وپشیمانی بردلش نشست . به بررسی اوراق بهادار پدر پرداخت ودر میان آنها انجیلی را که هنوز به همان نویی همان طور که او آن را سالها پیش باقی گذاشته بود پیدا کرد در حالی که قطرات اشک به روی گونه هایش سرازیر شده بود کتاب مقدس را باز کرد وبه ورق زدن پرداخت در حالی که مشغول خواندن آیه های آن بود ناگهان یک سوییچ اتومبیل که در پاکتی در پشت آن قرار داشت به زمین افتاد روی آن نام طرف معامله نوشته شده بود واین نام مالک اتومبیل اسپورت مورد علاقه او بود همچنین روی ان تاریخ روز فارغ التحصیلی او واین لغات درج شده بود به طور کامل پرداخت گردید


تا به حال چند بار خود را از نعمات خداوند محروم کرده ایم
فقط به این خاطر که ظاهر امرآن طور که ما انتظار داشته ایم
....نبوده است

love

خداوندا کاری کن تا هیچگاه چشمان معشوقمان گریان مباشد

love

این هم عشقه دیگه

 

سلام الهام جان

سلام بچه ها

خوبید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

الهام جان ممنون از تنظیمات خوبت و اپ کردنت

عشق یعنی اینکه ما باور کنیم

یک دل دیگر ارادتمند ماست

دوستی همسایه نزدیک ماست

مهربانی نیز خویشاوند ماست.

i love you

سلام به همهی بچه ها گل خصوصا الهام جان 

الهام جان مرسی  

بچه ها راستی

از این به بعد من و الهام جانم با هم اپ می کنیم

 

مواظب خودتون باشید

بای

 

 

سلام نهال جان

ببخشید که ی اجازه آپ می کنم

عزیز مشکل حل شد می تونی دیگه به راحتی آپ کنی

خداحافظ

بچه ها 

دوست دارم در نو شتمن ولاگ کمکم کنید

منتظرم

بهم میل بزنید

nahal_scream

بای

 

گفتم شاید ندیدنت از خاطرم دورم کنه

دیدم ندیدنت فقط میتونه که کورم کنه

گفتم صداتو نشنوم شاید که از یادم بری

دیدم تو گوشام جز صدات نیست صدای دیگری

ندیدنو نشنیدنت عشقتو از دلم نبرد

فقط دونستم به تو دل پرپر شد و گم شد و مرد

بعد از تو باغ لحظه هام حتی یک غنچه گل نداد

همش میگفتم با خودم نکنه بمیرم و نیاد

این روزها محتاج تو ام من نمیگم دلم میگه

فردا اگه بازم نیای چه فایده ای داره دیگه

ندیدن و نشنیدنت عشقتو از دلم نبرد

فقط دونستم به تو دل پرپر شد و گم شد و مرد.............

 

توی دنیایی که قلبا ، هر کدون یه جا اسیرن
کاش به فکر اونا باشیم که از این زمونه سیرن
 
اونا که تو عصر آهن ، تشنه ی یه جرعه یادن
کاش که دست کم نگیریم ، اینجور آدما زیادن
 
نذاریم که تو چشاشون ، بشینه دونه ی اشکی
اونا فانوسن و خاموش ، آره فانوسای مشکی
 
دنیاشون شاید یه شهره ، خالی از قهر و دو رنگی
توی سینشون یه قلبه جای این دلای سنگی
چهرشون شاید به ظاهر مثل دیگران نباشه
اما نور مهربونی ، توی شهرمون می پاشه
غم چشماشون عجیبه ، توی خاطرا می مونه
 
ما ازش خبر نداریم ، چیزی رو که اون می دونه
 
توی این عصر پر از درد، خیلی آدما یه دنیان
خیلیا تو جمع دنیا ، بی قرار و تک و تنهان
 
زیر سایه ی سلامت ، هواشونو داشته باشیم
 
توی جمع بی قرارا ، عطر خوشبختی بپاشیم
به بهونه ی زمونه ، نذاریم که برن از یاد
 
بذاریم زنده بمونن ، مثل عشق پاک فرهاد
قصه ی فانوس مشکی ، صحبت دیروز و فرداس
قصه شون مال حالا نیست ، از حالا تا ته دنیاس
نمی گم با این ترانه ، گل کنه محبتامون
 
جایی رو باید بگیرن ، همیشه تو فرصتامون
 
این ترانه یه اشارست به دلای خواب و بیدار
که به یاد اونا باشیم همه به امید دیدار
غم تنهایی رو باید از نگاهشون بخونیم
 
خدا خیلی مهربونه ، اگه ما بنده ی اونیم........

 

 

 

 

به نام تنها امید عاشقان

 

 خداوندا ؛ تو در قران جاویدت بشر را وعده ها دادی

تو فرمودی که نا مردان بهشتم را نمی بینند ولی

من خود به چشم خویشتن دیدم که نامردان ز خون پاک مردان

هزاران قصر می سازند هزاران کاخ می سازند . تو فرمدی اگر اهریمن شهوت برانسان حکم فرما شد ، من او را به صلیب خود صلوب خواهم ساخت ولی من خود به چشم خویشتن دیدم که کودک مردان سخت مادردرلانه می لغزد

اگر مردانگی این است :

به نامردان نامردان نامردم نامردم            اگر دستم به قرانت بیاساید

 

 بچه ها من متن بالا رو توی وبلاگی دیدم و براتون نوشتم ولی در جواب به این متن که تا ثیر زیادی هم روی انسان می گذارد باید بگویم :

خداوند دروغ نمی گوید او از دروغ منزه است .

اری خداوند دروغ نمی گوید و وعده ای را نمی دهد که به ان عمل نکند

(تو فرمودی که نا مردان بهشتم را نمی بینند) 

نامردان کاخ هایشان را بهشت تصور می کنند حال انکه ان کاخ ها جهنمی بیش نیستند

من هم در ایمانم و اعتقادم سست شده ام اکثر ما اینطور هستیم ولی اگربه مشکلی بر بخوریم به چه  کسی جز خدا رو می اوریم؟

من شاید ایمانم سست باشد ، ولی هیچگاه فراموش نمی کنم وجودم را مدیون وجدی هستم که سر چشمه ی هر و جودیست

چرا ما چنین مطالبی را در رو ح و جانمان نمی پذیریم

تا هرگز از کمک او نا امید نشویم؟

 

 

 

 

 

 

بچه ها جدا از این حرف ها برایم دعا کنید دعا کنید همه چیز خوب پیش برود

نمی دونم چرا این روز ها این قدر مضطرب و نگرانم

ولی خوب لازم بود بعد از 4_5 ماه دوباره  الان می خوام بلند شوم و برم نماز بخونم

 باورتون می شه که وضو یادم رفته؟

واقعا که شرم آوره.

 

 

 

 

 

 

 این هم خلاصه ی کوچه ی فریدون مشیری:

 

حذر از عشق ندانم، سفر از پیش تو هر گز نتوانم، نتوانم

 

بار اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم

 

تو به من سنگ زدی من نرمیدم ، نگسستم

 

باز گفتم که تو صیادی و من اهوی دشتم

 

تا به دام تو در افتم همه جا گشته و گشتم

 

حذر از عشق ندانم

 

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم

 

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

 

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

 

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

 

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

 

عطر صد خاطره پیچید

 

باغ صد خاطره خندید

 

یادم امد که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم

 

تو بگفتی از این عشق حذر کن

 

ساعتی چند بر این اب نظر کن

 

اب ایینه ی عشق گذران است

 

 تو که نگاهت با نگاهی نگران است

 

باش فردا که دلت با دگران است

 

تا فراموش کنی چندی از شهر سفر کن

 

با تو گفتم :سفر از پیش تو هرگز

 

نتوانم ،

 

نتوانم.

 

اشکی از شا خه فرو ریخت

 

مرغ شب ناله ای سر داد و بگریخت

 

اشک در چشم تو لرزید

 

ماه بر عشق تو خندید

 

یادم امد که دگر از تو جوابی نشنیدم

 

پای در دامن انده کشیدم

 

نگسستم،

 

نرمیدم

 

رفت در ظلمت شب ان شب و شب ها ی دگر هم

 

نگرفتی از ان عاشق ارزده خبر هم

 

نکنی دیگر از ان کوچه خبر هم

 

بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم؟

 

 

 

 

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است

که در انتها ی صمیمیت حزن میروید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

و خاصیت عشق این است

 

کسی نیست

بیا زندگی را بدزدیم

آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقربک های فواره در صفه ی ساعت حوض

زمان را به گردی بدل میکنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب من در کف دست من جرم نورانی عشق را

 

در این کوچه هایی که  تاریک هستند

من از حاصلضرب تردید و کبریت میترسم

من از سطح سیمانی قرن میترسم

بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است

مرا باز کن مثل یک در به روی  هبوط گلابی در این اثر معراج پولاد

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات

اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا

و من در صلوع گل یاسی از پشت انگشت ها ی تو

بیدار خواهم شد

(سهراب)

 

چی شده اون همه احساس

اینو هرگز نمی دونم

دیگه بسمه شکستن

نمیخوام عاشق بمونم

 زیبای سرزمین خورشیدبر مزارم اشک نریز ... آسمان خود به حال من می بارد

 

: پنجره

در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم‌اتاقیش روی تخت بخوابد.

آنها ساعت‌ها با یکدیگر صحبت می‌کردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می‌زدند.

هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، می‌نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می‌دید برای هم‌اتاقیش توصیف می‌کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون ، روحی تازه می‌گرفت.

این پنجره ، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت مرغابی‌ها و قوها در دریاچه شنا می‌کردند و کودکان با قایقهای تفریحی‌شان در آب سر گرم بودند. درختان کهن ، به منظره بیرون ، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می‌شد. همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می‌کرد ، هم‌اتاقیش چشمانش را می‌بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‌کرد.

روزها و هفته‌ها سپری شد.

یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود ، جسم بی‌جان مرد کنار پنجره را دید که با آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که مرد را از اتاق خارج کنند.

مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد . بالاخره او می‌توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.

در کمال تعجت ، او با یک دیوار مواجه شد.

مرد ، پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم‌اتاقیش را وادار می‌کرده چنین مناظر دل‌انگیزی را برای او توصیف کند !

پرستار پاسخ داد: شاید او می‌خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی‌توانست دیوار را ببیند...

 

 

 

در نگاه تو بیشمار ستاره . در لبخند تو مهری جادویی . در دستان تو هزاران گل امید

دلی پر از محبت .  قلبی پر از صفا .

دنیا را نمیخواهم تا چشمان تورا دارم

چشمان تو همه دنیای من است .

اما غرورم اجازه گفتن

 

 

باید که برای عشق قانون نگذاشت

پا را از گلیم عقل بیرون نگذاشت

در مسلک عاشقی جنون یعنی کشک

لیلی که محل سگ به مجنون نگذاشت!!!!

 

 

 

 

یک سوال؟

سلام

یه سوال دارم ؟

اگه یه دختر بهتون بگه که دوستون داره

و شما هم اونو خیلی دوسش داشته باشید

ولی مطمئن نباشید که دختره دوستون داره ... چیکار میکنید ...

بهش میگید که خیلی دوسش دارید یا این راز رو پیش خودتون نگه میدارید

 

کدامیک از درختانی که زیر سایه شان با هم قدم زدیم، قسم بخورند
تا تو صداقت نگاهم و پاکی عشقم را باور کنی؟!

آن که می گوید دوستت می دارم

خنیانگر غمگینی است

که آوازش را از دست داده است.

ای کاش عشق را

زبان سخن بود

هزار کاکلی شاد

در چشمان توست

هزار قناری خاموش

در گلوی من است.

عشق را

ای کاش زبان سخن بود

آن که می گوید دوستت می دارم

دل اندوهگین شبی ست

که مهتابش را میجوید

ای کاش عشق را

زبان سخن بود

هزار آفتاب خندان در خرام توست

هزار ستاره گریان

در تمنای توست.

ای کاش عشق را زبان سخن بود

 

نخیر مثل اینکه شما خیال نظر دادن ندارید

قهر می کنم ها

 

 

In God we trust

 

 

Hi;

 

Sometimes we feel boring & tired about everything spatially love

Yes ; I feel boarded about living  today I’m really tired because here isn’t any hobbies for me to do

 

 

Bout be sure that I never forgot god .he is all the things that I have in my live. I don’t have any thing except god

I love him because he was made me & let me live & love

 

Yes; love. God is in love too. He love you & me & the all of peoples that they are in front of us

 

So don’t say god don’t like us. He is in love for ever

Some people they falling love they fell bad because they say god don’t like a people who falling love

But know that god love every body & u should too.

But know this: always love somebody with a big heart so u mustn’t be small to be in his/her heart

 

 

I’m in love to like some of you

Love you’re self & you’re friends & love each other

 

                            

 

                                 Love;

                                 nahal

 

بر و بچ من خودمو از دست شما می  ک ش م

می گید نه نیگا کنید بابا نظر بدبد نامرد ها

دوستون دارم

همدیگه رو دوست بدارید

بای

سلام

بچه ها از سوال ژائین خوشتون نیومد؟

هر کسی که دوست داره اسم خودش ودوستش رو بگه تا من توی وبلاگم برای دوستش ژیامش رو بذارم

دوستتون دارم

همدیگه رو دوست بدارید

بای

 

سلام بچه ها یه سوال تکراری دارم ولی جذاب عشق چیه؟

حس یا هوس

برام بگید

خواهش می کنم

دوستتون دارم

خداحافظ

تموم شدددددددددددددددد

تابستون اومد

امتحاناتم تموم شد و تابستون اومد

 

سلام چطورید؟

خب  ایران هم که به مکزیک باخت البته سر اشتباه فردی(شایعه است گروهی)ولی اگه میرزاپور و کعبی و رضایی نبودن و البته علی دایی نمی باختیم ولی نگران نباشید دیگه این افراد نمی ایند( خدا بخواد) ولی ما امیدواریم بریم مرحله ۲

سلام

سلام

توانا بود هر که دارا بود .... ز ثروت دل پیر برنا بود
پر قو بود پول را رختخواب.... هنر رختخوابش مقوا بود
به ثروت هر آن ابله بی سواد .... به نزد کسان، وه ! چه آقا بود
همه سهم استاد دانشکده .... پشیزی حقوق و مزایا بود
به لیفتینگ  و ماساژ و میزامپیلی .... ننه کلبعلی هم گلارا بود
به زور روژ سایه و خط لب .... اگر پیر و عفریته زیبا بود
توانا بود هر که دارا بود .... ز ثروت دل پیر برنا بود
بنوشید بازاریان خون خلق .... کشان خون مردم گوارا بود
کدامین کس از شاعری برج ساخت .... چه حافظ ، چه سعدی، چه لورکا بود
ره کسب پول  و درم دزدی است .... که از درس و تحصیل دارا بود؟
از پس پدر زیر خرج گران .... بزاید برش کار، ماما بود
از این پس پسر می نویسد دگر .... هر آنکس که نان داد بابا بود!

 

شبانه

در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و نه آفتاب،
ما   بیرون زمان ایستاده ایم
با دشنهی تلخی
در گرده های مان
هیچ کس با هیچ کس سخن نمی گوید
که خاموشی
به هزار زبان در سخن است.
در مردگان خویش
نظر می بندیم
با طرح خنده ئی،
و نوبت خود را انتظار می کشیم
بی هیچ
خنده ئی!