گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه، باید بروم حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی ودگر اثر از چلچله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست
رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست
خدا خدا خدایا اگر به کام من جهان نگردانی جهان بسوزانم اگر
خداخدایا مرا بگریانی من اسمانت را ز غم بگریانم
چه سخت است این که مردی را به دل غم باشد اما اشک نتواند.
دلش را درد جانسوزی بسوزاند ولیکن گریه نتواند.
دیداری جدا از هم
سلام عزیز
شعرت خیلی غم ناک بود و در واقع با حال و روز من می خورد
تقریبا همین طوره که می گی
خوشحال می شم به دلکده ما هم سری بزنی
یادت نره ها
(-ـ-)-ـ-)
خیلی باحال گفتی
این تیکه غم مرد رو که آوردی
سلام
عالی بود .
باحال و دلنشین بود .کارت درست .