گفتم شاید ندیدنت از خاطرم دورم کنه
دیدم ندیدنت فقط میتونه که کورم کنه
گفتم صداتو نشنوم شاید که از یادم بری
دیدم تو گوشام جز صدات نیست صدای دیگری
ندیدنو نشنیدنت عشقتو از دلم نبرد
فقط دونستم به تو دل پرپر شد و گم شد و مرد
بعد از تو باغ لحظه هام حتی یک غنچه گل نداد
همش میگفتم با خودم نکنه بمیرم و نیاد
این روزها محتاج تو ام من نمیگم دلم میگه
فردا اگه بازم نیای چه فایده ای داره دیگه
ندیدن و نشنیدنت عشقتو از دلم نبرد
فقط دونستم به تو دل پرپر شد و گم شد و مرد.............
توی دنیایی که قلبا ، هر کدون یه جا اسیرن | |
|
|
به نام تنها امید عاشقان
خداوندا ؛ تو در قران جاویدت بشر را وعده ها دادی
تو فرمودی که نا مردان بهشتم را نمی بینند ولی
من خود به چشم خویشتن دیدم که نامردان ز خون پاک مردان
هزاران قصر می سازند هزاران کاخ می سازند . تو فرمدی اگر اهریمن شهوت برانسان حکم فرما شد ، من او را به صلیب خود صلوب خواهم ساخت ولی من خود به چشم خویشتن دیدم که کودک مردان سخت مادردرلانه می لغزد
اگر مردانگی این است :
به نامردان نامردان نامردم نامردم اگر دستم به قرانت بیاساید
بچه ها من متن بالا رو توی وبلاگی دیدم و براتون نوشتم ولی در جواب به این متن که تا ثیر زیادی هم روی انسان می گذارد باید بگویم :
خداوند دروغ نمی گوید او از دروغ منزه است .
اری خداوند دروغ نمی گوید و وعده ای را نمی دهد که به ان عمل نکند
(تو فرمودی که نا مردان بهشتم را نمی بینند)
نامردان کاخ هایشان را بهشت تصور می کنند حال انکه ان کاخ ها جهنمی بیش نیستند
من هم در ایمانم و اعتقادم سست شده ام اکثر ما اینطور هستیم ولی اگربه مشکلی بر بخوریم به چه کسی جز خدا رو می اوریم؟
من شاید ایمانم سست باشد ، ولی هیچگاه فراموش نمی کنم وجودم را مدیون وجدی هستم که سر چشمه ی هر و جودیست
چرا ما چنین مطالبی را در رو ح و جانمان نمی پذیریم
تا هرگز از کمک او نا امید نشویم؟
بچه ها جدا از این حرف ها برایم دعا کنید دعا کنید همه چیز خوب پیش برود
نمی دونم چرا این روز ها این قدر مضطرب و نگرانم
ولی خوب لازم بود بعد از 4_5 ماه دوباره الان می خوام بلند شوم و برم نماز بخونم
باورتون می شه که وضو یادم رفته؟
واقعا که شرم آوره.
این هم خلاصه ی کوچه ی فریدون مشیری:
حذر از عشق ندانم، سفر از پیش تو هر گز نتوانم، نتوانم
بار اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم ، نگسستم
باز گفتم که تو صیادی و من اهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشته و گشتم
حذر از عشق ندانم
بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
عطر صد خاطره پیچید
باغ صد خاطره خندید
یادم امد که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم
تو بگفتی از این عشق حذر کن
ساعتی چند بر این اب نظر کن
اب ایینه ی عشق گذران است
تو که نگاهت با نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از شهر سفر کن
با تو گفتم :سفر از پیش تو هرگز
نتوانم ،
نتوانم.
اشکی از شا خه فرو ریخت
مرغ شب ناله ای سر داد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم امد که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن انده کشیدم
نگسستم،
نرمیدم
رفت در ظلمت شب ان شب و شب ها ی دگر هم
نگرفتی از ان عاشق ارزده خبر هم
نکنی دیگر از ان کوچه خبر هم
بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم؟
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است
که در انتها ی صمیمیت حزن میروید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم
آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقربک های فواره در صفه ی ساعت حوض
زمان را به گردی بدل میکنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب من در کف دست من جرم نورانی عشق را
در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصلضرب تردید و کبریت میترسم
من از سطح سیمانی قرن میترسم
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این اثر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا
و من در صلوع گل یاسی از پشت انگشت ها ی تو
بیدار خواهم شد
(سهراب)
چی شده اون همه احساس
اینو هرگز نمی دونم
دیگه بسمه شکستن
نمیخوام عاشق بمونم
زیبای سرزمین خورشیدبر مزارم اشک نریز ... آسمان خود به حال من می بارد
: پنجره
در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هماتاقیش روی تخت بخوابد.
آنها ساعتها با یکدیگر صحبت میکردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف میزدند.
هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، مینشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره میدید برای هماتاقیش توصیف میکرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون ، روحی تازه میگرفت.
این پنجره ، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت مرغابیها و قوها در دریاچه شنا میکردند و کودکان با قایقهای تفریحیشان در آب سر گرم بودند. درختان کهن ، به منظره بیرون ، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده میشد. همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف میکرد ، هماتاقیش چشمانش را میبست و این مناظر را در ذهن خود مجسم میکرد.
روزها و هفتهها سپری شد.
یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود ، جسم بیجان مرد کنار پنجره را دید که با آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که مرد را از اتاق خارج کنند.
مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد . بالاخره او میتوانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.
در کمال تعجت ، او با یک دیوار مواجه شد.
مرد ، پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هماتاقیش را وادار میکرده چنین مناظر دلانگیزی را برای او توصیف کند !
پرستار پاسخ داد: شاید او میخواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمیتوانست دیوار را ببیند...
در نگاه تو بیشمار ستاره . در لبخند تو مهری جادویی . در دستان تو هزاران گل امید
دلی پر از محبت . قلبی پر از صفا .
دنیا را نمیخواهم تا چشمان تورا دارم
چشمان تو همه دنیای من است .
اما غرورم اجازه گفتن
باید که برای عشق قانون نگذاشت
پا را از گلیم عقل بیرون نگذاشت
در مسلک عاشقی جنون یعنی کشک
لیلی که محل سگ به مجنون نگذاشت!!!!
|
یک سوال؟ |
سلام یه سوال دارم ؟ اگه یه دختر بهتون بگه که دوستون داره و شما هم اونو خیلی دوسش داشته باشید ولی مطمئن نباشید که دختره دوستون داره ... چیکار میکنید ... بهش میگید که خیلی دوسش دارید یا این راز رو پیش خودتون نگه میدارید |
کدامیک از درختانی که زیر سایه شان با هم قدم زدیم، قسم بخورند
تا تو صداقت نگاهم و پاکی عشقم را باور کنی؟!
آن که می گوید دوستت می دارم
خنیانگر غمگینی است
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من است.
عشق را
ای کاش زبان سخن بود
آن که می گوید دوستت می دارم
دل اندوهگین شبی ست
که مهتابش را میجوید
ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره گریان
در تمنای توست.
ای کاش عشق را زبان سخن بود
In God we trust
Hi;
Sometimes we feel boring & tired about everything spatially love
Yes ; I feel boarded about living today I’m really tired because here isn’t any hobbies for me to do
Bout be sure that I never forgot god .he is all the things that I have in my live. I don’t have any thing except god
I love him because he was made me & let me live & love
Yes; love. God is in love too. He love you & me & the all of peoples that they are in front of us
So don’t say god don’t like us. He is in love for ever
Some people they falling love they fell bad because they say god don’t like a people who falling love
But know that god love every body & u should too.
But know this: always love somebody with a big heart so u mustn’t be small to be in his/her heart
I’m in love to like some of you
Love you’re self & you’re friends & love each other
Love;
nahal