-
ولنتاین
شنبه 11 شهریورماه سال 1391 01:47
« تاریخچه کامل و دقیق ولنتاین در دست نیست و آنچه از پیشینه این روز می دانیم با افسانه درآمیخته است. امروزه کلیساى کاتولیک به این نتیجه رسیده است که حداقل سه قدیس وجود داشته اند که همگى به شهادت رسیده اند. به همین دلیل چندین افسانه سعى در بازگوئى تاریخچه این آئین دارند اما آنچه که از همه قابل باورتر و نزدیکتر به عقل می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 05:31
ساعت حدود 6 صبحه .ماه رمضون امسالم تموم شد....من باز تو فکر توام دارم به خودم می قبولونم که وقتی خبری ازت نیست یعنی باید فراموشت کنم...کاش جز این بود...فردا میرم کلاس گیتار ثبت نام کنم....شاید بعدش برم پیش فاطمه و همه چیزو راجع به تو بهش بگم...شاید....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 03:18
کاش فقط اینو می فهمیدم که اصلا بهم حسی داری یا نه/// دیشب خیلی گریه کردم سیمای ارتودنسیم باز اذیت می کنه شاکی شدم که تا چند سال باید اذیت بشم... گریه کردم بلند بلند همه رو نگران کردم مامان با من گریه کرد باور کن لازم داشتم توام که ۲ ساله موش و گربه شدی... کاش فقط می فهمیدم دوسم داری یا نه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 04:06
دومین سحر از ماه رمضونه... دل من خیلی گرفته نمی دونم چی می خوام ...فعلا دلم فقط تورو می خواد.خواستنش درسته یا نه نمی دونم...اما تو در موردش مسوولی تو باعث شدی تو رو بخواد ... من خیلی بی پناهم خدا آغوشتو ازم دریغ نکن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 01:28
کاش میشد تلفنو بردارم شمارتو بگیرم بهت بگم آقای ... آخه لعنتی من دوستت دارم.بگم بی انصاف شدی بهونه ی هر شبم ...بگم حالا که با همه چی دارم کنار میام بهونه هام با تو شروع میشه ... باشه من بی جنبه اما خدایی برو ببین چند نفر جنبه دارن تو اونقدر بهشون توجه کنی اونقدر محبت کنی و بعد هیچی نگی ...بی انصاف تو اگه دوسم نداشتی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 09:52
خیلی دلم میخواد بنویسم...وقتی حرف رو زبونم نمیاد...نه ناراحتم نه شاکی نه خسته...شاید هر کی جای من بود عکس العمل نشون میداد...اما من انگار دارم از پشت یه قاب این اتفاقا رو می بینم...خیلی دور...که نه صدای فریادی می شنوم و نه فریادی می زنم...ساکت ساکت ساکت...حالم از این سکوت بهم می خوره...من اینجا تنها روی یه صندلی شکسته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مردادماه سال 1390 02:57
نه از خدا گله دارم نه از بنده هاش...من به همه حق میدم بخوان هم صحبتشون دوستشون عشقشون هم کلاسیشون خوشگل باشه...زیبایی چیز خیلی مهمیه و همه فطرا دوستش دارن اره همه حق دارن بخوان با ۱ ادم زیبا طرف باشن اما من چی؟فقط سوالم اینه من حق ندارم با کسی هم صحبت باشم؟حق ندارم تایید و احیانا تمجید بشم؟حق ندارم خواسته بشم؟دوست...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 18:47
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم مگر ماهی بیرون از آب می تواند نفس بکشد؟؟؟ مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟؟؟ بگو معنی تمرین چیست؟؟؟ بریدن از چه چیز را تمرین کنم؟؟؟ بریدن از خودم را؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 14:03
۱چیزی خیلی اذیتم میکنه ....اینکه نمی دونم این کم ارزش شدن و تنهایی تا کی قراره طول بکشه؟تا چند سال دیگه...؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1390 23:43
شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم شما...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 01:13
گذشت اون وقتایی که آدما همدیگرو دور میزدن...الان دیگه از روی هم رد میشن! زخمی بر پهلویم است و روزگار نمک میپاشد و من پیچ و تاب می خورم و همه گمان می کنند که می رقصم قطار!راهت را بگیر و برو نه کوه توان ریزش دارد نه ریزعلی پیراهن اضافه هیچ چیز مثل سابق نیست... غریبه بود آشنا شد... عادت شد... عشق شد... هستی شد... روزگار...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 01:12
گذشت اون وقتایی که آدما همدیگرو دور میزدن...الان دیگه از روی هم رد میشن! زخمی بر پهلویم است و روزگار نمک میپاشد و من پیچ و تاب می خورم و همه گمان می کنند که می رقصم قطار!راهت را بگیر و برو نه کوه توان ریزش دارد نه ریزعلی پیراهن اضافه هیچ چیز مثل سابق نیست... غریبه بود آشنا شد... عادت شد... عشق شد... هستی شد... روزگار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 12:57
سلام بازم سره دو راهی موندم اینجا بهترین جا واسه اروم بودنمه حالا که باز چهره ی خوش زندگی داره دور میشه و من منتظر اومدن چهره ی سختشم ...باز که حس میکنم چقدر مردم اطرافم غریبه هستن یا اینکه چقدر خود خواهن دیگه حتی مثل گذشته ها قلم خوبی برای نوشتن ندارم...شاید همیشه دلم برای گذشته ها تنگ میشه...!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 22:27
دلبسته به سکه های قلک بودیم...دنبال بهانه های کوچک بودیم...رویای بزرگ تر شدن خوب نبود... ای کاش تمام عمر کودک بودیم...!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 12:44
سلامممممممممممممممم رفتم خوابگاه جای بدی نیست اما اصلا خوب هم نیست سایت داره روزی ۱ ساعت میشه بیام نت شاید اینجا هم سر بزنم دوستتون دارم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 21:16
سلام بزرگ شدن واسه ما فقط دردسر بوده فردا دارم میرم دانشگاه شنبه تا ۵ شنبه۲۴ساعته کلاس دارم همش ۱ واحد ۲ واحده درسام نمیتونم بیام تهران باید قم بمونم که خیلی برام سخته واسه همین الان اشکم در اومد دعا کنید حداقل زود بگذره اینجا دیگه احتمالا آپ نشه تا عید بای
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 02:24
نیا باران .. زمین جای قشنگی نیست من از جنس زمینم خوب میدانم که دریا، جد تو، در یک تبانی ماهی بیچاره را در تور ماهیگیر به دام انداخت نیا باران.. زمین جای قشنگی نیست من از جنس زمینم خوب می دانم که گل در عقد زنبور است اما یک طرف سودای بلبل، یک طرف خال لب پروانه را هم دوست می دارد نیا باران.. که اینجا جمعه بازار است که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 دیماه سال 1389 14:46
سلام نه محمد من پزشکی قبول نشدم.هوشبری قبول شدم از رشته های گروه ٫پیراپزشکیه برای ادامه تحصیلم میتونم ٫پزشکی بخونم.اون اتفاقی که ازش حرف زدی هرگز نباید می افتاد که نیفتاد اما خیلی چیزا ادمو.... بگذریم متشکرم از راهنماییت امیدوارم شاد و خوشبخت باشی
-
دوباره...
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 03:30
سلام.روزی که این وبلاگو زدم ترس داشتم.میخواستم برم دبیرستان بدون هیچ دوستی تا اون موقع همه تو مدرسه مسخرم میکردن دستم میندااختن.دوست هم داشتما اما از مدرسه خوشم نمیومد اما به کسی هم نگفته بودم... از دبییرستان میترسیدم از اینکه مسخرم کنن باز...دستم بندازن چقدر عجیب..حتی یادم نمیاد ۱نفرم تو دبیرستان مسخرم کرده باشه یا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 15:23
چارلی چاپلین می گوید آموخته ام که... با پول می شود : خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 17:20
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندانهایی نامتناسب با گونههایش، موهای کم پشت و رنگ چهرهای تیره. روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند. نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید: ـ میدونی زشتترین دختر این...
-
چند خطی ...
جمعه 28 آبانماه سال 1389 14:09
مرا بسپار به یادت به وقت بارش باران گر نگاهت به ان بالاست و در حال دعا هستی خدا ان جاست دعایم کن که من تنهاترین تنها نمانم * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * فراموش نکن شاید سالها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت از کنار هم بگذریم و بگوییم: آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 01:22
نامه ابراهام لینکل به آموزگار فرزندش او باید بداند که همه مردم عادل و صادق نیستند. اما به فرزندم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسانهای صدیق هم وجود دارند. به او بگویید در ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر با همتی هم وجود دارد. به او بیاموزید که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. میدانم که وقت میگیرد اما بیاموزید اگر با...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 01:19
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود"، یک کم کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم"، قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" ، مقداری خرد پشت "چه بدونم" و اندکی درد پشت "اشکال نداره" هست خدایا آنگونه زنده ام بدار که نشکند دلی از بودنم و آنگونه بمیران که به وجد نیاید کسی از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 01:23
بچه ها امروز داشتم نظراتونو میخوندم به یه چیزه جالب برخوردم یه نظری بود که فکر کنم میشناختم کی نوشته به اسم محمد من با این اقا دوست بودم و اون بهم زد و برام نوشته بود که من اس دادم که بگم نسوختم اما اینطور نبوده من وقتی واقعا کسی دیگه رو دوست داشتم به اون اس دادم و مجبور شدم معرفی کنم فقط بخاطر این اقا محمد من اس دادم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 18:55
خوشبختی یعنی اینکه خداوند آنقدر عزیزت کند که وجودت آرامبخش دیگران باشد چشم لیلا زده ات سوسن شبهای من است، بوسه از باغ لبت خواهش لبهای من است دیگری جز تو مرا این همه آزار نکرد / آنچه کردی تو به من هیچ ستم کار نکرد از عذاب بی تو بودن در سکوت خود خرابم / دوری از رخسار ماهت ، هر نفس میده عذابم به کسی که دوستش داری بگو که...
-
سلام
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 15:25
سلام دوستای گلم خیلی خوشحالم که شما بیشتر از من به این وبلاگ لطف دارید. امروز دیدم که این وبلاگ 4سال و 6ماهشه خیلی زمان زود میگذره و این وبلاگ تمام روزهای خوب و بد منو تو دل خودش داره روزایی که با کسایی گذشت که برام غریبه بودن اینجا با هاشون درد و دل کردم و یه مکان خصوصی بود برام که از اشناها توش خبری نبود. دوستش دارم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 15:15
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش ... دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هرکسی می خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانه ی ما...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 13:33
در جواب محمد عزیز که نظر داده بود میگم:ادما خودشونو بد نمیکنن که دل کسی نشکنه خودشونو بد میکنن که بعدا خودشونو توجیح کنن اروم بشن با این حرف که من بد شدم که دلش نشکنه اما این فقط یه توجیحه در ضمن اگه دلت میخواد به کسی چیزی بگی بگو چون شاید دل شکسته اش هنوز جایی برات داشته باشه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 02:31
هرکسی عاشق شود کارش به عصیان می کشد عشق آدمهای ترسو را به میدان می کشد گرچه از تقدیر آدم ها کس آگاه نیست رنج فال قهوه را عمری ست فنجان می کشد سیب راحوا به آدم دادو شیطان شد رجیم!! آه از این دردی که یک عمر است شیطان می کشد آسمان نازا که باشد رود می خشکد ولی رنج این خشکیدگی را آسیابان می کشد کی خدا در خاطرات خلقتش خطی...